اجبار عاشقی پارت چهارم
تولدش مبارک😂
خب خب پس بلاگیکس بروزرسانی شده🥲😂
نگران نباشید آموزش پست و پیوند بروزرسانی شده اش هم میزارم گریه نکنید😂🤍
پارت بعد رو بخونید😂
سرم رو بالا گرفتم و بلافاصله با تعجب بلند شدم
- ت...تو
- میتونم بیام داخال؟
صندلی رو کنار کشید روبه روم نشست
به خودم اومدم دستامو محکم روی میز کوبیدم و بلند شدم با لحن نچندان خوشاید گفتم
- ببینید آقا دیشب یه اتفاقی افتاد بنده هم گفتم خسارت میپردازم دیگه چرا مزاحم محل کارم میشید ...من نمیدونم چجوری اینجا رو پیدا کردید و ولی میدونم با اون همه آدمی که دارید قطعا براتون راحت بوده بهرحال لطفاً مزاحمم نشید
نگاهی که روی زمین دوخته بود رو بالا گرفت و مستقیم تو چشمام زل زد
- تموم شد؟!
تو نگاهش غرق شدم مثل یه تله بودن
صداشو صاف کرد
- بله...
- ببینید من برای حادثه دیشب نیومدم و کارم یه چیز دیگه هستش لطفاً اون اتفاق رو فراموش کنید
فراموش... دیشب که داشت پوست مونو میکند پس چی شد؟!
- برای چی اومدید اینجا ؟!
- به عنوان وکیل ... بهم کمک میکنید؟
منظورش چیه؟.. اون که رابطه اش با دوست دخترش خوب بود پس چرا؟...
- می
- بله میخوام ازش جدا شم
پامو روی پام انداختم پشتی خودکار رو فشوردم
- پس چرا آنقدر رابطوتون خوبه ؟
- مطمینید به عنوان یه وکیل این اطلاعات لازمه؟
چی...!چرا یه جوری رفتار میکنه انگار داره جنگ رو شروع میکنه ؟...
- بله به تمام اطلاعاتتون نیاز دارم شما موکل من هستید نگران نباشید صحبت های ما مثل یه راز پیشم میمونه
.....
سرمو به شیشه سرد ماشین چسبوندم
- مشکلی هستش؟
برگشتمو به چشمای سرخش نگاه کردم
- نه ...
- مطمینید اقا
- اون دختر ٫ لایلا احساس میکنم ماجرا قرار حسابی بهم بریزه
چشمای خمار شو ریز کرد
- کدوم دختر قربان
- مرینت دوپان ..گوش بده لیلا من تو خیلی اعتماد دارم که دارم اینا رو واست میگم امیدوارم تو هم رازدار خوبی باشی قرار بود به کسی نگم ولی ... میخوام از کاگامی جدا شم
لایلا:
لبخند مرموزی زدم
جداشن؟! پس قراره آشوب به پا شه
پلک بلندی زدمو سعی کردم لبخند دلگرم کننده ای بزنم
- نگرانیتون بی دلیل قربان ... بهتون پیشنهاد میکنم فکرتونو درگیر نکنید ... نگران نباشید بین خودمون میمونه
- البته لایلا با وجود تو نگران نیستم
همینه ...
لطف دارید قربان
اصلا نگران نباشید ...
رومو طرف پنجره چرخوندم ٫ پس میخوای جداشی...
....
هوای داخل دهان مو به اورمی بیرون دادم صدای قلوب قلوب آب تو گوشم پیچید صدای های عجیب پس زمینه صدای اب شده بود بلافاصله دستم گرفته و به بالا کشیده شدم
....
حوله رو دور موهام پیچیدم
- مرینت نزدیک بود خودتو به کشتن بدی٫ میفهمی؟
کلید سشوار رو به پایین کشیدم و همین باعث خاموشی صدای الیا شد
- الیا غذا تو فریزر هست من میرم بخوابم
- بیخیال دختر تازه ساعته دهه
بیخیال پتو رو روی سرم کشیدم
این خیلی جدید متوجه هی؟
خواهش میکنم
چشمام رو محکم فشرد
از مغزم خارج شو لعنتی ...
...
- پاشووووو مرینتتتتت
- هوم؟
چشمامو مالیدم و خمیازه بلندی کشیدم
- دیر میشه ها
- واسه چی؟
- واسه دیدم مجنونت لیلی
- آهان مجنونم اوهوم... وایستا چیگفتی؟!!!
قهقهه بلندی زد
- پاشو
عه بازم تموم شد که😂
اره خلاصه نگران نباشید آموزش بلاگیکس بروز شده هم میزارم ( خدایا🥲)😂🤍